کد مطلب:140482 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:117

غارت کردن لشگر کفرآئین عمر سعد خیام اهل بیت را
پس از آنكه كفار كوفه و شام سلطان دنیا و آخرت را شهید كردند و از غارت كردن لباس و اسلحه آن حضرت فارغ شدند سواره و پیاده به خیمه ها هجوم آوردند و به غارت كردن البسه و چادرها و اثاث البیت و مراكب و سایر آلات و اسباب پرداختند و در اینكار بر یكدیگر سبقت می گرفتند، ارباب مقاتل نوشته اند:

ابتداء آن قوم وحشی با شمشیرهای از غلاف كشیده وارد خیمه شدند و دست به غارت گشوده و اسباب و اثاث را تاراج كردند و پس از آن دست تعدی به


لباس زنها و اطفال گشودند و در اندك زمانی چه بسا دخترها كه بی گوشواره و خلخال شدند و جه بسیار بانوان كه بی معجر و بدون چادر گشتند.

اصعب مصائب و سخت ترین حالات از برای اهل بیت سید الشهداء سلام الله علیه همان وقت بود كه در چنگ آن رجاله ها و دون فطرت ها گرفتار شدند.

قال حمید بن مسلم: فو الله لقد كنت اری المرأة من نسائه و بناته و اهله تنازع ثوبها و عن ظهرها حتی تغلب علیه فیذهب به عنها.

به خدا قسم من دیدم زن یا دختری را كه می خواستند غارت كنند، آن محترمات با عفت پیش از آنكه دست نامحرمان به سوی آنها دراز شود لباس و معجر و اثاث خود را به زمین می افكندند تا اجنبی ها از پی اساس بروند و كاری به آنها نداشته باشند.

صاحب بیت الاحزان می نویسد:

اول بانوئی كه كفار كوفه و شام غارت كردند علیا مخدره جناب زینب خاتون بود كه چادر و مقنعه از سر او كشیدند و گوشواره از گوشش درآوردند و بدنبالش گوشواره از گوش جناب ام كلثوم و فاطمه نوعروس درآورده و گوش آن مظلومه را پاره كردند.

و نیز در كتاب مصائب المعصومین می فرماید:

شمر شریر وقتی با جمعی از منافقین علیهم اللعنة داخل خیمه جناب سید الساجدین علیه السلام شدند، پس آن بی ایمانان به شمر گفتند: آیا نكشیم این جوان را؟

آن ملعون به ایشان اذن داد و گفت: او را به همین طوری كه در فراش خود خوابیده است بكشید.

راوی [1] می گوید:


من پیش آمدم و گفتم: سبحان الله آیا شماها كوچكان را هم می كشید، ای قوم این بزرگوار با آنكه در اول عمر است گرفتار به ناخوشی و بیماری است، پس الحاح و التماس بسیار كردم تا آنكه آن اشقیاء از كشتن آن جناب درگذشتند ولی علیا مخدره زینب خاتون می فرمایند:

آن ملعون ازرق چشمی كه اسباب مرا به غارت برد نظر الی زین العابدین فرآه مطروحا علی نطع من الادیم و هو علیل فجذب النطع من تحته و القاه مكبوبا علی وجهه یعنی چون آن بی دین نظر انداخت به جناب سید الساجدین حضرت امام زین العابدین ارواح العالمین له الفداء دید كه آن مظلوم بر روی پوستی خوابیده و در شدت ناخوشی و بیماری است، پس آن ملعون چنان آن پوست را از زیر آن بیمار كشید كه آن جناب را بلند كرده از طرف روی به خاك انداخت.

مرحوم صدوق در امالی از حضرت فاطمه دختر حضرت سید الشهداء سلام الله علیه روایت كرده كه چون لشگریان در خیمه ما ریختند من دختر كوچكی بودم و در پای من دو خلخال از طلا بود ملعونی آمد و آن خلخال ها را از پای من بیرون آورد و در حال بیرون آوردن گریه می كرد، به او گفتم از برای چه گریه می كنی؟

در جواب گفت چگونه گریه نكنم و حال آنكه دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله را برهنه می كنم.

گفتم: اگر تو می دانی كه من دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله هستم پس چرا مرا برهنه می كنی؟

آن ملعون گفت: می ترسم اگر من برندارم دیگری بیاید و بردارد.

فاطمه علیهاالسلام می فرماید: پس هر چه در خیمه ها بود بردند حتی آنكه چادرها را از دوش های ما كشیدند.

و نیز آن مخدره می فرماید:


بعد از غارت شدن خیمه ها من بر در خیمه ایستاده بودم و به جسد پاره پاره پدر بزرگوارم و اصحاب كرام او كه همه با بدن های چاك چاك مانند گوشت های قربانی بر روی ریگ ها افتاده بودند نگاه می كردم مشاهده كردم كه آن گروه بی دین بر روی ایشان اسب ها می دواندند و من متحیر بودم كه بعد از پدر بزرگوارم از دست بنی امیه بر ما چه واقع خواهد شد، آیا ما را می كشند یا اسیر می كنند ناگاه دیدم ملعونی بی حیا بر اسب خود سوار بود و جمعی از زنان را به جلو انداخته و ایشان را با كعب نیزه خود می دوانید و آن بی كسان چون دیگر پناهی نداشتند هر یك از ترس كعب نیزه و اذیت او در پناه یكدیگر می گریختند در حالی كه همه اساس و لباس ایشان را گرفته بودند و ایشان فریاد می كردند و می گفتند:

وامحمداه واابتاه واعلیاه واقلة ناصراه واحسناه واحسیناه و نیز می گفتند:

اما من مجیر یجیرنا و اما من زائد یذود عنا یعنی آیا پناه دهنده ای هست كه ما را پناه دهد و آیا كسی هست كه شر این ظالمان را از ما دفع كند.

علیا مخدره فاطمه علیهاالسلام می فرماید:

من از دیدن این اوضاع بر حالی شدم كه هوش از سرم رفت و استخوان های من به لرزه درآمد و از ترس آن سوار گاهی از طرف راست عمه ام ام كلثوم خاتون و زمانی از طرف چپ او می گریختم كه ناگاه نگاه او به من افتاد، پس قصد من كرد و از ترس گریختم به گمان آنكه می توانم از شر او سالم بمانم كه ناگاه دیدم آن ملعون از عقب من تاخت و لحظه ای بعد حس كردم كه كعب نیزه او بر میان دو كتف من خورد بلافاصله بر روی به زمین افتادم، پس آن بی شرم بی ایمان و بی مروت از اسب خود بزیر آمد و گوشواره ام را چنان از گوشم كشید كه گوشم را درید، پس گوشواره و مقنعه ی مرا برداشت و روانه جانب خیمه ها شد و من در بیابان افتاده بودم و خون بر صورتم جاری بود و آفتاب بسرم تابیده بود و از كثرت صدمه و اذیت غش كرده بودم و بعد از آنكه حالت غش برطرف شد و بحال آمدم دیدم


عمه ام حضرت زینب خاتون نزد من نشسته و گریه می كند و می فرماید:

ای جان عمه، ای فاطمه برخیز تا به خیمه رویم، نمی دانم بر سر سایر دختران و برادر بیمارت چه آمده من برخاستم و عرضه داشتم: ای جان عمه، آیا در نزد شما خرقه و پارچه ای هست كه من سر خود را از چشم نامحرمان بپوشانم؟

حضرت زینب سلام الله علیها فرمود: ای فاطمه عمه تو مثل تو است یعنی سر من نیز برهنه است و چیزی ندارم كه سر خو را با آن بپوشانم.

فاطمه سلام الله علیها می فرماید: چون نظر كردم دیدم سر عمه ام برهنه و بدنش از صدمه ضربت هائی كه به او رسیده سیاه شده است.

باری فاطمه سلام الله علیها می فرماید: چون با عمه ام به خیمه آمدیم دیدیم هر چه در آنها بود به غارت برده اند و برادرم حضرت علی بن الحسین علیهماالسلام به همان نوع كه آن ملعون پوست از زیر او كشیده بود و او را از طرف روی بر خاك انداخته بود بر همان حال افتاده و از شدت گرسنگی و تشنگی و بیماری نتوانسته برخیزد و بنشیند، چون من و عمه ام آن بیمار را بر آن حال دیدیم و چشم آن حضرت نیز به ما افتاد همه شروع به گریه نمودیم، ما بر احوال آن بیمار تشنه و گرسنه كه بر خاك افتاده بود می گریستیم و او بر احوال سربرهنگی و دربدری و غارت شدن ما گریه می كرد، پس من و عمه ام بازوهای او را گرفته از روی خاك بلند كرده و نشاندیم و همه گریه می كردیم و در اطراف آن مظلوم بیمار نشسته بودیم و در نهایت خوف و اضطراب و نوحه و ناله بودیم و امام علیه السلام نه حالت خوابیدن داشت و نه طاقت نشستن، از شدت گرسنگی و تشنگی گاهی بلند می شد و زمانی سر به خاك می نهاد، و احیانا به زن های پریشان نگاه می كرد كه همه سربرهنه و بدن ها از شدت تازیانه و كعب نیزه كبود شده و این منظره آن بزرگوار را سخت آزار می داد و بی اندازه بر حزنش افزوده بود.



[1] مقصود از «راوي» حميد بن مسلم است.